بخش دوم – مفهوم هویت ملی‌ و قومی

هویت ملی‌ هنگامی پدید آمد که ملت به معنای امروزی آن‌ شکل گرفت. در دوران گذشته که مردم در اجتماعات کوچک محلی به سر می‌بردند، رابطه ایلی و طایفه‌ای اساس روابط اجتماعی بود و جامعه بزرگتر اگر پدید می‌‌آمد در حد دنیای وسیعی بود که ادیان جهان شمول مانند مسیحیت یا اسلام ایجاد کردند. واژه ملت دلالت دارد بر مردمانی که از راه ولادت با هم نسبت پیدا میکنند و از یک قوم و قبیله اند. اما در جریان شکل گیری دولت‌های عصر جدید گاهی سیر حوادث تاریخی‌ مردمانی را که از اقوام گوناگون بوده اند گرد هم آورده و از آنها یک ملت ساخته است. ملت هایی که آمیخته‌ای از اقوام و طوایف همگون هستند گاه همزبانند و گاه نه، گاه همکیشند و گاه کیش‌های متفاوت دارند، و آنانی‌ هم که همخون و یا همزبانند گاه در سرزمینی به هم پیوسته زندگی‌ میکنند و گاه در جاهای پراکنده و دور از هم. این دشواری و ابهام در تعریف ملت سبب پیچیدگی‌ تعریف هویت ملی‌، ملیت، ملی‌ گرایی، آگاهی‌ ملی‌، خصائل ملی‌، اراده ملی‌ و حاکمیت ملیست که جملگی از مفهوم ملت نشات گرفته اند.

در علوم اجتماعی و انسانی‌ نظر غالب آنست که ملت نه نژاد مشترک است نه دولت مشترک، بلکه عوامل و عناصر اصلی‌ ملت و ملیت زبان مشترک، دین مشترک و سرزمین مشترک است بدون آنکه هیچ کدام از عوامل سه‌ گانه به تنهایی شاخص ملت و ملیت باشد. برخی‌ از رشته‌ها مانند علوم سیاسی ملت را از مفاهیم اساسی‌ نمی‌دانند و به جای آن‌ از مفاهیمی چون دولت و اقتدار سیاسی و جامعه مدنی استفاده میکنند. در جغرافیا سرزمین مشترک را عامل اصلی‌ پیوند‌های ملی‌ میدانند و در فلسفه وحدت فرهنگی‌ و تاریخ مشترک را. در این میا‌‌ن انسان شناسان و جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی بیشتر به مفهوم هویت ما و احساسات مشترک و آگاهی‌ جمعی توجه دارند که شالوده هویت ملی‌ و قومی محسوب میشود.

هویت ملی‌ ریشه در احساس تعلق به طایفه و تیره و قبیله ایل و قوم دارد. اعضای یک طایفه که نیا و آداب و رسوم و رهبران مشترک دارند، در سرزمین معینی زندگی‌ میکنند، همزبانند، و با یکدیگر در زمینه‌های اقتصادی همکاری دارند، و برای دفاع از منافع طایفه می‌جنگند و معمولا دارای نام مشخص و هویت جمعی هستند. در واقع این احساس بسیار قدیمی‌ قومیت و ایلیت را می‌توان از ریشه‌های اصلی‌ ملی‌ گرایی امروزین دانست. به اعتباری می‌توان ایلیت را به نوعی ملی‌ گرایی ابتدایی تعبیر کرد که در جریان تحولات تاریخی‌ ابتدا خود را با جریان‌های سیاسی و فرهنگی‌ فراقومی همساز کرده، آنگاه با هویت سیاسی امپراتوری و یا با هویت یک آئین و دین جهانشمول در هم آمیخته و سپس در دوران جدید با پیدایش دولت‌های ملی‌ گرا به گونه‌ای تازه در قلمرو آنها احیا شده است. نخستین عامل در پیدایش واحد‌های فراقومی تأسیس نهاد سیاسی مانند امپراتوری بوده است. امپرتوریهای دوران باستان از اجتماع اقوام گوناگون با مذاهب و زبان‌ها و رسوم متفاوت تشکیل می‌شدند و یک واحد سیاسی مشترک تشکیل می‌دادند. هر امپراتوری حاصل پیروزی‌های نظامی یک قوم بر اقوام دیگر بود و رهبری آن‌ غالبا در اختیار یکی‌ از دودمان‌های قوم پیروز قرار داشت.

دومین عامل در پیدایش واحد‌های اجتماعی بزرگ فراقومی ادیانی بودند که از یک قوم و قبیله به سایر اقوام نیز سرایت کردند و واحد‌های بزرگ دینی پدید آوردند و عامل هویت جمعی تازه‌ای شدند.

سومین عامل زبان و ادبیات مشترک میا‌‌ن اقوام و طوایف مختلف بود که حامل یک فرهنگ مشترک میشد. زبان عربی‌ در کشورهای اسلامی عوامل زبانی و دینی را در هم می‌‌آمیخت و اقوام گوناگون را به هم پیوند میداد. از همین روست که بسیاری از اندیشمندان ایرانی‌ که آثار علمی‌ خود را به زبان عربی‌ مینوشتند، خود را در قلمرو فرهنگ اسلامی می‌دیدند و هستی خود را بدین گونه شناسایی میکردند. اما در کنار آن‌ به عرب نبودن خود نیز آگاهی‌ داشته اند. بعدها زبان فارسی نیز همین نقش را در سه امپراتوری صفوی، گورکانی و عثمانی در سده‌های میانه بازی کرد و عامل هویت مشترک فرهنگی‌ شد.

برای شاعران پارسی‌ گوی تفاوت نمیکرد که زینت المجالس کدام دربار یا امپراتوری باشند؛ آنان به قلمرو وسیع فرهنگ اسلامی و زبان فارسی تعلق داشتند و در این سرزمین پهناور جولان می‌دادند. زبان لاتین و مسیحیت نیز که در قرون وسطی زبان و دین مشترک اروپائیان بود، واحد‌های محلی را، که از اقوام گوناگون و با زبان‌های و لهجه‌های مختلف بودند، به هم میپیوست و هویت جمعی‌ دینی و زبانی و فرهنگی‌ واحدی به نام جهان مسیحیت به آنها اهدا میکرد.

گذشته از ادیان جهانی‌ و امپراتوری‌ها و زبان و ادبیات فراگیر، عوامل دیگری نیز در جریان رشد اقتصادی و اجتماعی سبب رشد هویتهای جمعی‌ تازه‌ای شدند. از جمله این عوامل در ایران باید از اصناف شهری، دراویش و فرق صوفیه، دسته‌های مذهبی‌ و محلات شهری را نام برد. تحول عمده در شهر‌ها آن‌ بود که عضویت در این گروه‌ها افرادی را که متعلق به طوایف گوناگون بودند در یک واحد جمعی جدید گرد می‌‌آورد و هویت جمعی تازه‌ای به آنان میداد و گاه آنها را رودرروی یکدیگر قرار می داد.

نخستین گام بزرگ در راه پیدایش ملت در اروپا تحول از همبستگی‌ خونی به همبستگی‌ فرا طایفه ای در اجتماعات شهری قرون وسطی بود. از همینجا بود که شهروندی و حقوق و تکالیف آن‌ پدید آمد و هسته اصلی‌ جامه مدنی و ملت در معنای تازه آن‌ شد. حضور اصناف خودفرمان و نوعی مردسالاری در شهر‌های قرون وسطی در اروپا به این تطور مدد رساند. با تشکیل دولت ملی‌ بود که ملت به معنای امروزین آن‌ وارد صحنه تاریخ شد. تشکیل دولت‌های ملی‌ در اروپا به چهار تحول دیگر هم وابسته بود. جایگزینی کلیساهای محلی به جای کلیساهای مشترک، رشد زبان و ادبیات محلی و نشستن آن به جای زبان و ادبیات لاتین، رشد سرمایه داری و ایجاد بازار ملی‌ و پیدایش طبقه جدید بورژوا  و سرانجام ایجاد دولت و ارتش ملی‌. آنچه موجب شد تا این تحولات دولت و ملت را وارد صحنه تاریخ کند و آنرا به همه جا بپراکند دو انقلاب بزرگ در انگلستان و فرانسه بود.

انقلاب در انگلستان در قرن ۱۷ برای نخستین بار عوامل ناشی‌ از زبان مشترک، کلیسای مشترک، اقتصاد مشترک و حکومت واحد در سرزمینی واحد را به هم پیوند داد و از مجموعه این عناصر واحد اجتماعی بزرگ به نام ملت پدید آورد. اما حادثه بزرگ انقلاب فرانسه بود که نظام پادشاهی را فرو ریخت و ایده آزادی، برابری و برادری برای همه شهروندان را به ارمغان آورد و وفاداری به سلطنت و کلیسا را به وفاداری به دولت ملی‌ و ملت و کشور سوق داد. بدینسان پیدایش ملت و احساس ملیت و هویت ملی‌ همگام با روش لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی و فکری بود. جامعه مدنی و حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و اجتماعات و دین و تضمین حقوق انسانی‌ از راه قانون اساسی‌ و قدرت پارلمانی و آراء عمومی و گسترش حقوق فردی به حقوق جمعی یعنی به ملت و جامعه مدنی، اساس مفهوم تازه ملیت بود، ملت به معنی اجتماع شهروندان با حقوق و تکالیف معین و حق حاکمیت برای مردم، و نه اتباع و رعایای پادشاه و کلیسا. رشد شهر‌ها و صنایع و پیدایش واحد‌های بزرگ ملی‌ بافت جوامع انسانی‌ را به هم ریخت و وفاداری و هویت جمعی را از سلسله‌های پادشاهی و فئودالها و کلیسا و اصناف و اجتماعات محلی به سوی واحد بزرگ تر ملت هدایت کرد. احساس وطن پرستی‌ که غالبا به معنای عشق به سرزمین آباء و اجدادی همچون ده، محله و شهر بود در این دوران معطوف به ملت شد. پیدایش ملت و هویت ملی‌ سبب پیدایش گرایش ملی‌ شد که به صور گوناگون تجلی‌ یافت. برای نمونه این گرایش در سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۸۷۱ در آلمان و ایتالیا بصورت عامل یکپارچگی نمودار و در سالهای ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۰ باعث فروپاشی امپراتوری‌های عثمانی و اتریش – مجارستان شد، در سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۸ بصورت نیرویی مهاجم و جنگ افروز میا‌‌ن دولت هایی که سودای سلطه امپریالیستی بر جهان داشتند سر بر آورد؛ در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ انگیزه نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا شد، و سرانجام در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی‌ به شکل نهضت‌های رهایی بخش ملی‌ در کشور‌های آسیایی و آفریقایی ظاهر گردید. هویت ملی‌ نه تنها با دولت‌های موجود بلکه با دولت هایی ارتباط پیدا می‌کند که تنها در خاطره تاریخی‌ و یا در انتظارات مردمی که به آن‌ دولت‌ها احساس همبستگی‌ دارند وجود دارند. بدین گونه ملی‌ گرایی و و پایبندی به هویت ملی‌ و قومی و فرهنگی نه بالنفسه بد است و نه خوب، بلکه پدیده ایست که چهره‌های گوناگون دارد، میتواند نیرویی فتنه انگیز، مخرب و ارتجاعی باشد و یا نیرویی برای تفاهم و یگانگی ملی‌ و احیای مواریث شایسته فرهنگی‌ و استقرار دموکراسی، آزادی و استقلال. تا نیمه قرن حاضر مفهوم کاراکتر ملی‌ (خلق و خوی ملی‌) برای تصویر سجایای ملل و هویت ملی‌ آنان به کار میرفت.

 خلق و خوی ملی‌ مجموعه یکپارچه‌ای از منافع ملی‌، سنن، آرزوها و آرمان‌های ملی‌ در نظر می‌‌آمد که به سبب اهمیت خاصی‌ که در زندگی‌ ملت‌ها داشت، تصور هر ملت از خود را شکل میداد. اما در اینکه اصولا چیزی به نام خلق و خوی ملی‌ وجود دارد یا نه میا‌‌ن متفکران اجتماعی اختلاف نظر است. متفکران عصر رمانتیک بر این باورند که هر ملت دارای خلق خوی مشخصی است که میتوان آن‌ را در تاریخ آن‌ ملت یافت. این نظریه در قرون هجدهم و نوزدهم و اوایل قرن بیستم هواداران زیادی میا‌‌ن مورخان و ادبا و فلاسفه علوم اجتماعی داشت. اما از نیمه این قرن انتقادات تندی بر این نظریه وارد شد و هواداران آن متهم به نژاد پرستی‌ و اعتقاد به نقش‌های متحجر درباره ملل و اقوام گوناگون شدند، حال آنکه خصائل ملی‌ پایدار نیستند و در جریان حوادث تاریخی دگرگون میشوند. اعتقاد به تغییر ناپذیری خلق و خوی ملی‌ و آمیختگی آن‌ با باور‌های نژاد پرستانه سبب جایگزینی مفهوم هویت ملی‌ به جای آن‌ بوده است.

Published by:

Piruzan

Siehe! Ich bin meiner Weisheit überdrüssig, wie die Biene, die des Honigs zuviel gesammelt hat, ich bedarf der Hände, die sich ausstrecken. Ich möchte verschenken und austeilen, bis die Weisen unter den Menschen wieder einmal ihrer Torheit und die Armen wieder einmal ihres Reichtums froh geworden sind. Dazu muss ich in die Tiefe steigen: wie du des Abends tust, wenn du hinter das Meer gehst und noch der Unterwelt Licht bringst, du überreiches Gestirn!

Katgeorien هویت ملی, جامعهHinterlasse einen Kommentar

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s