میان روزهای سیاه تقویم جمهوری اسلامی، کمتر روزی را می توان یافت که عموم جامعه هنوز درباره تباهی آن به اتفاق نظر نرسیده باشند. گذر سالها و آشکار شدنِ سرشت تبهکار و ویرانگر حکومت اسلامی، بیشینه باشندگان ایران را به حدی از بیزاری از فرقه تبهکار اشغالگر ایران رسانده که تقریبا از تمام «ایامالله» ثبت شده بر تقویم جمهوری اسلامی با نفرت یاد میکنند. شاید تنها استثنا در میان این روزها، دوم خرداد ۱۳۷۶ خورشیدی باشد.
صاحب این صفحهکلید بر این باور است که، وقایع حاصل از دو روزِ سیزدهم آبان ۱۳۵۸ و دوم خرداد ۱۳۷۶، بیش از باقی ایام پر نکبت تاریخ جمهوری اسلامی، آسیبهای جبران ناپذیر و زیانهای مزمن به منافع ملی ایران زدهاند. صحت این حکم درباره سیزده آبان روشن است و هر کس از مختصر شعور و هوشیاری برخوردار باشد، شکی ندارد که اقدام نابخردانه و مشکوک چپگرایان مسلمان در اشغال سفارت ایالات متحده در سیزده آبان ۵۸، موجب آسیبهای عظیم اقتصادی، سیاسی و حیثیتی به کشور ایران و شهروندانش شده است. درباره دیگر روز مورد اشاره یعنی دوم خرداد ۱۳۷۶ و دنبالههای درازدامن آن، اما هنوز چنین اتفاق نظری میان ایرانیان درون و برون مرز، حاصل نشده است. هرچند بسیاری از ایرانیان، تکلیف خودشان را با فریب بزرگی که در این روز به نام «مردمسالاری دینی» و «جامعه مدنی» به آنها قالب شد، روشن کردهاند، اما هنوز هستند کسانی که سادهلوحانه یا با وقاحت، از «دستاوردهای دوم خرداد» سخن میگویند و از این روز سیاه به نیکی یاد میکنند. بیشتر حامیان این نگاه دروغین، از پیر تا جوان، کسانی هستند که طی دوران مختلف پس از دوم خرداد، در چراگاهِ گفتمانِ استمرارِ جمهوری اسلامی چریدهاند و پروار شدهاند. در گوش این جماعت، زنگ واژگان «دوم خرداد»، یادآورِ وقت نشستن بر خوان یغما و سفره پهن انقلاب -البته با ژست اصلاحطلبی- است.
نگارنده از این رو حکم به تباهی روز دوم خرداد میدهد که وضع هولناک امروز را حاصلِ آنچه پس از ۲ خرداد ۱۳۷۶ در عرصه سیاست ایران رخ داد، میداند. بدیهی است که اهمیت هر واقعهای اعم از خوب یا بد، وابسته به گذر زمان و میزان استمرار تأثیرات آن واقعه است. برخی اتفاقات و تصمیمات ممکن است که در طول چند ساعت و یا چند روز به طرز شگفتآوری فاجعهبار و تلخ باشند اما پس از چندی از میزان تأثیر آنها کاسته شده و کمکم تبدیل به خاطرهای ناخوشایند و دور از زمانِ حاضر شوند. برخی دیگر از اتفاقاتِ تاریخی برخلاف دسته اول، ممکن است به ظاهر با شادی و امید شروع شوند یا حداقل در زمان وقوع، ظاهری فاجعهبار نداشته باشند اما در طول زمان و به واسطه پیامدهایی که از آنها ناشی میشوند، لطمههای مستمر و جبرانناپذیری را نسل بعد از نسل، باقی بگذارند. دوم خرداد ۷۶ از دسته دوم است.
اگر وقایع و شرایط سیاسی ایران را چند ماهی پیش از خرداد ۱۳۷۶ را به یاد آورده یا مطالعه کنیم، در مییابیم که سال ۱۳۷۵ خورشیدی، سالی بحرانی برای حکومت جمهوری اسلامی بود. رژیم مواجه با مشکلات عمیق داخلی و بینالمللی بود. رکودِ تورمی ناشی از سیاست تعدیل اقتصادی در دولت رفسنجانی، طبقات فرودست جامعه را دچارِ ناامیدی و خشم انباشتهای کرده بود که چند باری در شورشهای حاشیهنشینهای نقاط مختلف کشور خود را نشان داده بود. همزمان، ماجرای مشهور دادگاه میکونوسباعث شده بود که تمام دولتهای مهم اروپایی سفیران خود را از تهران احضار کنند و سطح روابطشان را با جمهوری اسلامی به پایینترین حد ممکن برسانند. در همین ایام، قیمت نفت ایران به پایینتر از ده دلار رسیده بود و این مسئله باعث شده بود که درآمد دولت رفسنجانی به شدت کاهش پیدا کند. سررسید بسیاری از وامها و بدهیهای دولتِ بهاصطلاح «سازندگی» هم در این سال باعث شده بود که فشاری فزاینده بر اقتصاد ایران وارد شود. در این دوره، تقسیم قدرت در «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» به گونهای بود که هیچکس از اصحاب قدرت دستِ بالا را نداشت. سپاه و قوه قضائیه هنوز آنچنان سازمانیافته به ابزارِ سرکوب مجهز نشده بودند و در واقع «نظامِ» جمهوری اسلامی به شکل کنونیاش قوام نگرفته بود. خامنهای هنوز یکهسوار مرکب قدرت نبود و رفسنجانی هم از قَدَرقدرتی افتاده بود. تنها نهاد اطلاعاتی- سرکوبگر حکومت(وزارت اطلاعات) میان دو جناح چپ و راست دوپاره شده بود و هر روز بخشی از جنایات داخلی و خارجیاش توسط رقبا و ناراضیان افشا میشد. رژیم صدام حسین و مجاهدین خلق در عراق و امارت اسلامی طالبانِ نوظهور در افغانستان، از غرب و شرق جمهوری اسلامی را تهدید میکردند. در چنین وضع بحرانی و شکنندهای، گردانندگان مافیای در حال رشد حکومت، برای بقا نیاز به خریدن زمان و کسب حداقلی از مشروعیت بینالمللی داشتند. نمایش انتخاباتی دوم خرداد ۱۳۷۶ نه تنها زمان و مشروعیت کذایی را- بیش از حد انتظار گردانندگانش- به جمهوری اسلامی بخشید بلکه موجب آلودگی مضاعف بخش عافیتطلب طبقه متوسط قلابی و گلخانهایِ جامعه ایران شد. آنچه در شاکله «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» اصلاحطلبی خوانده میشود، بیماری مزمنی است که از دوم خرداد ۱۳۷۶ بخش بزرگی از طبقه متوسط برآمده از اقتصاد نفتی را آلوده کرده است. از آن دوران تا به امروز، طبقه متوسطِ دلالمآب با حمایت از دروغهای رنگارنگ اصحاب دوم خرداد درباره «جامعه مدنی» و «مردمسالاری دینی»، عملا به تحکیم پایههای نظام جمهوری اسلامی کمک کرده است. نتیجه این تحکیم، از یکسو گسترش قدرت سپاه پاسداران و دیگر نهادهای اطلاعاتی- امنیتی سرکوبگر و از سوی دیگر، بخشیدن مشروعیت ظاهری به ادعای وجود آزادی در جامعه ایران، بوده است. باید بر این نکته تأکید کرد که در طی این بیست و چند سال اخیر، وعدههای اصلاحطلبانه تنها ناظر بر زیادهخواهیهای همین بخش از طبقه متوسط بوده و نیازهای فرودستان جامعه هیچ انعکاسی در این وعدهها نداشته است.
مهمترین پیامد ماجرای دوم خرداد ۱۳۷۶، تثبیت و رشد فرقه تبهکارِ حاکم بر «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» بود. تالی فاسد این تثبیت، پیچیدهتر شدن رفتار این تبهکاران در عرصههای داخلی و بینالمللی بود. موازیکاریِ اطلاعاتی در سیستم اداره کشور و توسعهطلبیِ استعماری در منطقه خاورمیانه به بهانه ایجاد عمق استراتژیک برای نظام، دو سیاست بنیادی برای استمرار جمهوری اسلامی است که هر دو مولود دوم خرداد ۱۳۷۶ هستند. پس از نمایش دوم خرداد بود که انزوای فرقه تبهکار اشغالگر ایران شکست و روابط ایران و اروپا برای مدتهای مدیدی حسنه شد. در چنینی شرایطی، نیروهای اپوزیسیون بیش از همیشه دچار چنددستگی شدند و بخشی از آنها به بوی کبابِ دوم خرداد فریفته گشته و بر طبل تفرقه کوبیدند. همزمان دگراندیشان داخل کشور تنهاتر از همیشه زیر فشار خردکننده نهادهای امنیتی و قاتلین زنجیرهایِ حقوقبگیر آنها قرار گرفتند و قلع و قمع شدند. در همین دوره و پس از چند سال رکود، قیمت نفت افزایش یافت و درآمد سرشار نفت صرف تجهیز و توسعه سپاه پاسداران و سایر نهادهای سرکوب شد. هر چند پس از دوم خرداد، جامعه چند صباحی، آلوده به امیدی واهی برای تغییر و بهبود اوضاع شده بود، اما این امید واهی به سرعت از میان برخاست و جایش را به افسردگی و بیتفاوتی سپرد. جامعهای که در آستانه سال ۱۳۷۶ آماده قیام و تغییر بود، نجنگیده دچار شکست شد. طی بیش از دو دهه پس از آن روز، به واسطه استمرار جمهوری اسلامی، صدها میلیارد دلار درآمد از منابع تجدیدناپذیر کشور دود شدند و بسیاری از نخبگان جامعه راه مهاجرت و فرار از کشور را در پیش گرفتند. در طول این دوران، فرار سرمایههای مادی و معنوی، موجب فرسودگی بدنه اقتصادی و فرهنگی کشور ایران شد و جامعه را به انحطاطی فجیع دچار کرد. فرقه تبهکار حاکم، با صدور اموال غارت شده ملت ایران همراه نسل دوم و سوم آقازادگان و خانمزادگان فاسد به اروپا و آمریکای شمالی، بازویی خارجنشین برای خود ایجاد کرده که در تورنتو، ونکوور و لندن از هیچ کاری برای استمرار جمهوری اسلامی روگردان نیستند.
همه آنچه گفته شد، به این معنا نیست که گانگسترهای گرداننده جمهوری اسلامی با قصد و نیت قبلی، با طراحی نقشهای جامع و کامل، فریب دوم خرداد را شکل دادند. نکبت حاصل از دوم خرداد، بیشتر به خاطر عافیتطلبی و فساد روزافزون در طبقه متوسط جامعه ایران رخ نمود. این بخش از جامعه ایران، همواره مدافع حفظ وضع موجود و شایق به کسب سود حداکثری بدون پرداخت هزینه است. جای تعجب نیست که آقازاده ذلیل و بیخاصیتی چون سیدمحمد خاتمی، دولتمرد مطلوب این جماعت است. هیولای جمهوری اسلامی، حاصل لقاح ارتجاع سرخ و سیاه است. این هیولا، در سیزده آبان ۱۳۵۸ از زهدان ارتجاع سرخ بیرون آمد و در دوم خرداد ۱۳۷۶ زیر سایه ارتجاع سیاه به بلوغ رسید. از یاد نبریم که عاملان هر دو واقعه، یک گروه معین بودند که در گذر زمان، دغلکارانه چهره عوض کردند. بار اول به بهانه مبارزه با امپریالیسم آمریکا تیشه به ریشه منافع ملی کشور زدند و بار دوم به نام «مردمسالاری دینی» موجب رشد و استمرار مخوفترین حکومت تبهکار دنیا شدند.
کیهان لندن – یوسف مصدقی