کیخسرو در شمار شهریاران اساطیری شاهنامه است. شهریاری که زاده شدن، پرورش، خویشکاریها (کارکردها) و فرجام کارش فراتاریخی و تا حدی فراطبیعی است. کیخسرو در سرزمین دشمن زاده میشود، سرزمین ظلمت و تیرگی، یعنی توران زمین که در برابر ایرانشهر نورانی قرار دارد، چونان اهریمن ظلمانی در برابر هرمزد درخشان. او در توران زمین به دست پیران ویسه پهلوان خویشاوند و وزیر افراسیاب – که همسر آبستن سیاوش را از مرگ رهایی بخشیده بود- پرورده میشود. خبر به دنیا آمدن کیخسرو، امید کینخواهی را در دل ایرانیان زنده کرد و کاووس، گیو، پسر توانای گودرز و یکی از سرداران پادشاه را به یافتن شاهزاده و آوردنش به ایران فرستاد. کیخسرو پس از سفری پرمخاطره، پیروزمندانه به دربار ایران آورده میشود.» (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۸۷) گفتیم زادنش شگفتآور بود و همچون فریدون، زال و کیقباد در کوهها و جنگلها به شکلی غیرعادی پرورش یافت. افراسیاب به محض شنیدن تولد نوزاد، فرمان داد که او را به کوههای بلند ببرند و به شبانان بسپارند و «غرض او از این کار این است که ذهن و ضمیر او از گذشته و سرنوشت پدر خالی بماند، خرد و فرهنگ نیاموزد مبادا هشیار شود…. {اما} همه آگاهیهای دهر در جامی نمادین به دست اوست، آینهای که از گذشته تا آینده را بازمیتاباند. او آمده است تا هزاره آمیزش نیکی و بدی و تناوب پیروزی این یا آن، بر دیگری (گومیچشن) {گومیزشن} را به سود نیکی فیصله دهد. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۱۰)
از شگفتیهای کودکی کیخسرو این که او در ده سالگی گراز و خرس را بر زمین میافکند و به نخچیرگاه میرود و شیر و پلنگ شکار میکند. شبان پرورنده او پیش پیران ویسه میرود و شکوه میکند که کیخسرو اول آهو میگرفت و از شیر و پلنگ میترسید، اما حالا از شیر و پلنگ هم نمیترسد. (همانجا) کیخسرو از همان آغاز، شهریاری نورانی و درخشان شمرده میشده است. چهرهاش بس منوّر توصیف شده است، گویی که از خورشید گوی سبقت برده باشد. او در نخستین دیدار با گیوِ پهلوان، بهصورت جوانی زیبا، نورانی، با جامی در دست و دسته گلی بر گیسو و در کنار چشمهای درخشان توصیف گردیده است. (حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۲) کیخسرو اساطیری به راستی نوید دهنده تحول عظیمی است که بنا به باورهای آریایی و بویژه بنا به اساطیر زرتشتی باید در پایان جهان رخ دهد. این دگرگونی شگفتآور همان پیروزی فرجامین نور بر ظلمت است، پیروزی نیکی بر بدی و تیرگی پارسایی بر دُژکرداری. از کشته شدن ناجوانمردانه سیاوش تا پیدایی و بُرناییِ کیخسرو، زمانه شگفتآورِ غریبی است که سرشار از فساد، تباهی، کشتار، شهرسوزان و ویرانی است. همه این نشانههای بد و اهریمنی دوره آمیزش خیر و شر یا آمیزش نور و ظلمت را به یاد میآورد، پدیدههایی اهریمنی که در روزگار کیخسرو به اوج خود میرسد. افراسیاب نماد کل ظلمت و تیره روزیهاست و کیخسرو نماد نور و آفتاب و آزادی است.
از شگفتیهای دیگر شخصیت اساطیری کیخسرو، اسب اوست که بهزاد نام دارد. روایت کردهاند که وقتی بهزاد، اسب زیبای سیاوش، به کیخسرو میرسد، و «چون سوارش میکند، در یک لحظه کیخسرو از نظرها پنهان میشود. به طوری که گیو میاندیشد، مبادا اهریمن به صورت اسب درآمده و کیخسرو را از بین برده است. (شاهنامه، ۳/۲۱۰) همنام کیخسرو در نوشتههای کهن ودایی، سرشروَس [۳] (نیک آوازه) است که جزو یاران همکار ایندرا، خدای جنگ در اساطیر هندی است. ایندرا به کمک اوست که بیست تن از فرمانروایان دشمن و نیز ۶۰۰۹۹ تن از جنگاورانش را با چرخهای گردونه کشندهاش نابود میکند. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۱-۵۶۲) در اوستا کیخسرو خیلی بیشتر از دیگر پهلوانان کیانی ستوده شده است. در فروردین یشت، بندهای ۱۳۳ تا ۱۳۵، فره وشیهای هفت شهریار کیانی پیش از روزگار کیخسرو و یکجا ستوده میشوند، در حالیکه فره وشی او جداگانه با توصیفاتی برجسته مورد ستایش قرار میگیرد. او را «از برای نیروی خوب ترکیب یافته، از برای پیروزیِ اهورا آفریده، از برای برتری فاتحانه، از برای حکم خوب اجرا شده، از برای فرمان تغییرناپذیر، و از برای فرمان مغلوب ناشدنیاش» میستایند. کیخسرو جنگاور است، با یک ضربه بر دشمنانش پیروز میشود، چون که دارای فرّه است. او بهشت را تصاحب کرده است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۱-۵۶۲)
در یشت ۱۹ (زامیاد یشت)، بند ۱۷، درباره کیخسرو چنین آمده است: «… بدانسان که کیخسرو بر دشمنِ نابکار چیره شد و در درازنای آوردگاه – هنگامی که دشمنِ تباهکارِ نیرنگباز، سواره با او میجنگید- به نهانگاه گرفتار نیامد. کیخسرو سرورِ پیروز، پسر خونخواه سیاوشِ دلیر – که ناجوانمردانه کشته شد – و کینخواهِ اَغریرثِ دلیر، افراسیابِ تباهکار و برادرش گرسیوز را به بند درکشید. (دوستخواه، ۱۳۷۰: ۴۹۹)
بیشک کیخسرو در اوستا سَروری بلند پایه است که همچون جاودانان ستوده میشود. در یشت ۱۵ (رام یشت)، بندهای ۳۱-۳۳ چنین آمده است: «اَوروَسارَی بزرگ در جنگل سپید، در برابر جنگل سپید، در میان جنگل سپید، بر تخت زرّین، بر بالش زرّین، بر فرش زرّین، در برابر بَرسَمِ گسترده با دستان سرشار او را بستود… و از وی خواستار شد: ای اندروایِ زبردست! مرا این کامیابی ارزانی دار که پهلوانِ سرزمینهای ایرانی استوار دارنده کشور – {کی}خسرو- ما [۴] را نکشد؛ که خویشتن را از چنگ کیخسرو بتوانم رهاند. کیخسرو او را برافکند در همه جنگل ایرانیان. اندروای زبردست، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و کیخسرو کامروا شد. [۵] در یشت ۱۵، بندهای ۷۳-۷۷، به پیروزی بزرگ کیخسرو و یکی از نقطات عطف در حماسه ملی، یعنی کشتن افراسیاب و گرسیوز در جنگل سفید پهناور، پس از نبردی طولانی و دشوار اشاره رفته است. در شمار دیگری از یشتها، صحنه این رویدادها به کرانههای دریاچه چیچَست انتقال یافته است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲)
در نوشتههای پهلوی، کیخسرو به گونه یک زرتشتی بتشکن قلمداد شده است. چون شخصیت اساطیری او در آثار دینی دوره میانه شرح و بسط یافته و جنبههای دینی و آیینی آن بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. گویند که وی آیین زرتشتی میورزید (دینکرد ۹، ۱۶ و ۱۹)؛ و به عنوان یک زرتشتیِ بتشکن بتکدهای را بر کران دریاچه چیچَست ویران ساخت. بنای آتشکده معروفِ شیز را به او نسبت میدهند. وی آتشکده آذرگشسپ را بر یال اسب خویش برمیآورد تا هنگامی که وی بر کوه اسنوند با تیرگی در نبرد است راه او را روشن سازد. او همچنین به عنوان یکی از جاودانان ظاهر میشود و نقشی در آینده دارد که باید در رستاخیز ایفا کند. وی به سوشیانس در برانگیختن مردگانِ یاری میدهد و در نبرد نهایی به او میپیوند.[۶] (همانجا) کیخسرو در فتوحاتش، دژ بهمن (دژی واقع در کوهی بلند در نواحی اردبیل امروز) را – که جایگاه دگرکیشان و کافران است- تسخیر میکند. به دستور او گیوِ پهلوان، نامه بر دیوار دژ مینهد، اما نامه بیدرنگ ناپدید میشود. بسیاری از دیوان کشته میشوند و ظلمت و تیرگی دژ ناگهان به نوری فراخ تبدیل میشود. کیخسرو دژ را فتح کرده و آتشکده آذرگشسپ را در آن بنا میکند. (شاهنامه، ۳، ۲۴۴-۲۴۷) این حرکت او نمونه دیناوری اوست. نوشتههای پهلوی بیشتر در جهت اثبات دیناوری و نجاتبخشی کیخسرو قلم فرسودهاند و او را همچون شخصیتی تاریخی ستودهاند. در واقع شخصیت اساطیری کیخسرو در نوشتهها و آثار زرتشتی گرایش به تاریخی شدن دارد، اما کاتبان زرتشتی از این نکته غافل بودهاند که هرچه او را به کیش زرتشتی نزدیکتر میسازند، بر شخصیت اسطورهایاش افزوده و از شخصیت تاریخیاش کاستهاند. ماجرای عزیمت سیاوش به توران زمین، حکایت دوستی او با افراسیاب، دشمن سرسخت ایران، ازدواج با دختر وی، و ساختن کنگ دژ و سیاوشگرد احتمالا به اسطورهها و آیینهای بینالنهرینی ربطی ندارد، «گرچه مرگ سیاوش و روییدن گیاهی از خون او در داستان کیخسرو عملا جزیی از بخش اول روایت سیاوشی است. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۲۴)
در دینکرد هفتم درباره کیخسرو چنین آمده است: آمد به کیخسروِ سیاوخشان، {که} بدان شکست داد و اوژد (کشت) افراسیاب تور جادو را و خویشاوند نابکار او، گرسیوز و گیرگان [۷] و بسی دیگر میراننده بتّر جهان را؛ و برآشفت {و ویران کرد} بتکده را بر ساحل دریاچه چیچَست {و} زد {و} درهم شکست آن دروج شگفت را {که این،} بایستگی {و ضرورت بود} همانا برای ابزار {و توانمندی برای آراستن} فرشکرد؛ با یاوری از آن وَخش کوچید به {آن} جایگاه رازمند که در آن {است} با دارندگی تنِ بیمرگ تا فرشکرد، به کام دادار». (بهار، ۱۳۷۵: ۲۰۹) در اینجا نیز با شخصیت بتشکن کیخسرو روبهرو میشویم و نیز دوباره میبینیم که بر ساحل دریاچه چیچست، زمینه را برای آراستن و آماده کردن جهان برای فرشکرد و نوسازی جهان فراهم میکند. این بخش از دینکرد با روایت شاهنامه که در بالا آوردیم، کاملا هماهنگ است.
[۳]) Susravas
[۴]) در متن، «ما» به جای «من» آمده است.
[۵]) این دو جمله آشفته است. چنین مینماید که در اصل بدینگونه بوده است: «اندروای زبردست، او را کامیاب نکرد و در برابر، هُمستار او کیخسرو را پیروزی بخشید.» (دوستخواه، ۱۳۷۰: ۴۵۳)
[۶]) برای آگاهی بیشتر درباره شخصیت کیخسرو در متون پهلوی، رک. دینکرد، کتاب هشتم، ۱/۴۰، کتاب نهم، ۲۸/۱۰.
[۷]) پهلوی: wagiragān، منسوب به bagir/ bakir/ wagir، نام کوهی است که مقر افراسیاب بود.