۳ – اسطورۀ کیخسرو در شاهنامه

کیخسرو همچون سیاوش با کنگ دژ نیز مربوط است. به طوری که در روایت پهلوی آمده است: «سیاوش کاووسان را پیداست که ورجاوندی چنان بود که به یاری فرّه کیان کنگ دژ را با دست خویش و نیروی هرمزد و امشاسپندان، بر سر دیوان ساخت و اداره کرد… تا آنگاه که کیخسرو آمد متحرک بود. پس کیخسرو به مینوی کنگ گفت که خواهر منی و من برادر توام، زیرا تو را سیاوش با دست ساخت و مرا از گند (بیضه) کرد. به سوی من، بازگرد و کنگ به همین گونه کرد، به زمین آمد، در توران، به ناحیه خراسان، در جایی که سیاوش‌گرد است، بایستاد و (کیخسرو) هزار اَرم [۸] اندر افگند و هزار میخ اندر هشت و پس از آن (کنگ دژ) نرفت و همه توران را با گوسفند و ستور نگاه دارد.» (بهار، ۱۳۵۷: ۲۶۳) زنده یاد مهرداد بهار تحلیل جالبی از این اسطوره به دست داده است: «نخست باید توجه کرد که کنگ دژ شهری بر زمین نبوده است و در آسمان قرار داشته و دوم این که چون به زمان کیخسرو، فرود آورده شد، بر جای سیاوش گرد قرار گرفت. آیا این بدان معنا نیست که کنگ دژ فرود آمده بر زمین همان سیاوش‌گرد است؟ از نظر اسطوره‌ شناسی این بدان معناست که سیاوش‌گرد عینا به صورت کنگ دژ آسمانی ساخته شد.» (همانجا)

بنابه اساطیر زرتشتی پایان هزاره سوم همزمان با پادشاهی کیخسرو است. در حماسه‌های ایرانی نیز، هزاره سوم با دوران سه‌هزار ساله گومیزش (آمیزش) در روایات دینی، از پادشاهی فریدون آغاز می‌شود و با پادشاهی کیخسرو پایان می‌یابد. در این زمان ویژه، «همچنان که کیخسرو به عنوان شاه بوختار (نجات‌بخش) مظهر نیروهای اهورایی در زمین است، نماینده قوای دوزخی نیز افراسیاب تورانی است و جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب در پایان این دوره تصویری است حماسی از جنگ بزرگ رستاخیزی. با پایان گرفتن این جنگ نهایی، زمان اساطیری نیز در حماسه ملی ایران به انجام می‌رسد. (سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۱۱۲) اگر بخواهیم به یک محاسبه تقویمی مطابق با روایت شاهنامه بسنده کنیم، می‌توانیم هزاره سوم را بدین‌گونه برسنجیم: پادشاهی کیخسرو خودش فقط ۶۰ سال بود که در تاریخ اساطیری ایرانی، جزو هزاره سوم (حالت گومیزش یا آمیخته) قرار می‌گیرد. این دوره هزار ساله در آغاز ۵۰۰ سال با پادشاهی فریدون همزمان است، ۱۲۰ سال پادشاهی منوچهر است، ۱۵۰ سال پادشاهی کاووس و ۱۵۰ سال پادشاهی لهراسب و گشتاسپ است که رویهم رفته دوره‌ای هزار ساله را فرا می‌گیرد. سه هزاره پس از کیخسرو و گشتاسپ، هزاره‌های زرتشت –اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس- است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۹۶-۴۹۷)

بی‌شک، کیخسرو با اسطوره نجات‌بخشی در پایان جهان – طبق روایات زرتشتی- پیوندی تنگاتنگ دارد. او با فرشکرد و نوسازی جهان مربوط است و دین‌ستایی و دیناوری جزو کارکردهای مهم اوست. در روایت پهلوی آمده است: «پس از آن، به پایان هزاره اوشیدرماه، سوشیانس، به سی‌سالگی، به دیدار هرمزد رسد. آن روز خورشید بایستد، تا سی روز به بالای {آسمان} بایستد و سوشیانس چون از دیدار باز آید، آنگاه کیخسرو که بر وایِ درنگ خدای [۹] نشسته است، به پیشباز او آید. سوشیانس برسد که «تو کدامین مردی که بر وای درنگ خدای روی {که} تو را فراز گشت بدان تنِ اشتر؟» کیخسرو پاسخ گوید که «من کیخسروام» و سوشیانس گوید که تو {همان} کیخسروی {که} به دانایی و به هوش دوریاب بردیدی {این زمان را} هنگامی که بتکده‌ای را به دریای چیچست بکندی؟»[۱۰] کیخسرو گوید که «من آن کیخسروام» سوشیانس گوید که «تو ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو {چنان} نمی‌کردی، همه آن گردانِش که فرشکرد سازی نیکو است، دشوار می‌شد.»

دگر پرسد که «تو از میان بردی افراسیاب تورانی تبهکار را؟» گوید که «من از میان بردم.» سوشیانس گوید که «ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو از میان نمی‌بردی افراسیاب تورانی تبهکار را، همه آن گَردانِش که فرشکرد سازی نیکو است، دشوار می‌شد. سوشیانس گوید که «ای کی! برو و دین بستای». کیخسرو دین بستاید. پس اندر آن پنجاه و هفت سال، کیخسرو شاه هفت کشور باشد و سوشیانس موبدان موبد شود.» (بهار، ۱۳۷۵: ۲۸۰-۲۸۱)

منابع اسلامی بیشتر به گریختن کیخسرو از توران زمین و نبردهای بعدی او با افراسیاب اشاره کرده‌اند. مطابق این روایات، بسیاری از پهلوانان به فرمانروایی کیخسرو به توران زمین می‌تازند و با دلاوران تورانی نبرد می‌کنند و پهلوانان خاندان ویسه را از پای درمی‌آورند. خداینامه بیشتر مطالبش درباره کیخسرو از روایات پهلوانی اخذ کرده است، اما متون دینی پهلوی بیشتر به جنبه‌های آیینی، دینی و رستاخیزشناختی او اشاره دارند. گزارش ناپدید شدن کیخسرو در برف با شماری جنگاوران پرآوازه‌اش احتمالا در نتیجه همان نسبت دادن امر جاودانگی به اوست. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲) نامرئی شدن یکباره کیخسرو به معنی پایان یک دوره مهم حماسی است. در واقع، با پایان یافتن سرگذشت پرماجرای کیخسرو دوران اساطیری حماسه ملی ایران نیز به پایان می‌رسد.

کیخسرو صاحب فرّه ایزدی بود و «درحالی که فرّه ایزدی از او می‌تافت، پیش آمد و پیران {ویسه} را نماز برد و پیش او ایستاد. زیبایی کودک پیران را سخت خوش آمد و از تابش و روشنایی وی بسیار در شگفت شد. (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۱) تنها فرّه ایزدی نبود که کیخسرو فرّه-اومند را در میان شخصیت‌های اساطیری و حماسی ایران ممتاز می‌کرد، بلکه یک نکته مهم دیگر او را از بسیاری از شخصیت‌های مهم اساطیری جدا و منحصر به فرد می‌کرد و آن «جام گیتی‌نما» بود. در نوشته‌های اوستایی و پهلوی از این جام گیتی‌نما یا جام جهان‌نما سخنی به میان نیامده است و در واقع در هیچ یک از منابع اساطیری و داستانی پیش از شاهنامه نیز «قرینه‌ای یا الگویی برای مفهوم «جام جهان‌نما» دیده نمی‌شود.» (آیدنلو، ۱۳۷۶: ۱۲۶) کتایون مزداپور جام گیتی-نمای کیخسرو را تصوری دیگر از همان طشت سیمین و زرّینی می‌داند که از آنِ هوم است و در مراسم دینی به کار می‌رفته است. (مزداپور، ۱۳۷۱: ۳۳۶)

 پیرامون مطلب مورد نظر در یسنا (هات ۱۰، بند ۱۷) درباره طشت هوم، «کاملا آشکار می‌شود که منظور از هوم در اینجا، گونه گیاه – نوشابه آن است نه شخص خاص که احیانا طشتی ویژه هم داشته باشد. ثانیا ارتباط هوم و طشت از نوع مالکیت و تخصیصی که در نمونه‌های جام ویژه و صاحبان آن (به سان جام کیخسرو) وجود دارد، نیست و هر طشت زرّین و سیمین را به طور عام شامل می‌شود که طی آیینی خاص، افشره هوم را در آن فراهم می‌کنند یا می‌ریزند. از این‌رو، نمی‌توان طشت هوم-گیری را در یسنا، نمونه کهن جام جهان‌نما در اساطیر و روایات ایرانی دانست.» (آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶) از سویی، روایت جام کیخسرو به گونه‌ای دیگر در عجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات محمدبن‌ محمودهمدانی (اواسط قرن ۶ ه.ق.) نیز آمده و آن را برآمده از آسمان دانسته است که بر پشت اسب مردی افتاده و به کیخسرو رسیده است. روایت جام گیتی‌نما در داستان بیژن و منیژه و انتساب آن به کیخسرو بی‌شک ماخذی اشکانی دارد [۱۱] (همدانی، ۱۳۷۵: ۱۹۴-۱۹۵؛ به نقل از آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶-۱۲۷) برخلاف منابع دیگر که جمشید را مالک این جام می‌دانند، در شاهنامه، این جام از آنِ کیخسرو است و او با نگریستن در آن، محل زندان بیژن را می‌یابد. (عادل. ۱۳۷۲: ۳۷۴)

در شاهنامه می‌خوانیم:

یکی جام برکف نهاده نبید                بدو اندرون هفت کشور پدید

زمان و نشان سپهر بلند                 همه کرده پیدا چه و چون وچند

ز ماهی به جام اندرون تا بره          نگاریده پیکر همه یکسره

چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر     چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر

همه بودنی‌ها بدو اندرا                  بدیدی جهاندار افسونگرا

(شاهنامه، ۵/۴۳)

این جام که با نام‌های جام جهان‌نما، جام گیتی‌نما، جام جهان‌بین، جام عالم بین و جام جهان‌آرا نیز در فرهنگ‌ها و متون کهن به کار رفته است، جامی بوده است که «احوال عالم و راز هفت فلک را در آن می‌دیده‌اند. در خداینامه‌ها آمده‌است که صُوَر نجومی و سیارات هفت کشور زمین بر آن نقش شده بودند و خاصیتی اسرارآمیز داشت، به طوری که هر چه در نقاط دوردست کره زمین اتفاق می‌افتاد، بر روی آن منعکس می‌شد. (یاحقی، ۱۳۸۶: ۲۷۴) به هر حال، جام گیتی‌نمای کیخسرو هر چه بوده جزو ابزار مهم کشف و شهودی و جزو نیروهای مافوق‌طبیعی او بوده در راه شکست ظلمت و بازکردن سد راه نور و کمک به نجات و رستگاری جهان و هموار ساختن راه فرشکرد در پایان هزاره سوم. از این‌رو، او در شمار یاران سوشیانس پیروزگر است. مقام تقدس و جنبه روحانی یافته کیخسرو در آیین مزدیسنا بسیار اهمیت دارد. تا آنجا که به گفته حمزه اصفهانی، ایرانیان وی را پیغمبر می‌دانسته‌اند. (همان: ۶۸۲)

کیخسرو در اواخر عمر از دنیا کناره گرفت، یک هفته به نیایش ایستاد و در به روی همگان بست. یکی از شب‌ها «سروش را در خواب دید که به او مژده سفر مینوی داد و گفت لهراسب را جانشین خود گردان. کیخسرو از آن پس با بزرگان به کوه و بیابان رفت و دیگر او را نیافتند. در شاهنامه داستان سفر کیخسرو به جهان باقی چنین آمده است که شبانگاه در چشمه‌ای تن بشست و چون بامداد شد، از او اثری نیافتند… چنان‌که از مجموعه روایات برمی‌آید، کیخسرو بر خلاف بسیاری از پادشاهان بدنام و دژخوی، نه تنها پادشاه کامل بلکه انسان کامل نیز هست. او چون جمشید دارای جام جهان‌نماست که با چشم‌های همه بین خورشید و با بینش رازدان خدا، عین بینایی و دل‌آگاهی است، با دلی که آیینه گیتی‌نماست.» (همان: ۶۸۲-۶۸۳)

پادشاهی پرهیزگارانه کیخسرو و فرمانروایی نابخردانه کیکاووس در شاهنامه نمونه‌ای آشکار از دو الگوی شهریاری در ایران زمین است و «قرار گرفتن این دو الگو در کنار هم در شاهنامه، نمونه‌ای از روش آموزش غیرمستقیم و بسیار موثر الگوهای رفتاری در ادبیات ماست. نفرت فردوسی از الگوی کیکاوسی و ستایش از الگوی کیخسروی نشانه روشنی است که فردوسی به مطلق سلطنت نمی‌اندیشد، بلکه او فقط به نمونه پرتقوای آن نظر دارد و آن را می‌ستاید. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۲۲) شخصیت کیخسرو در روایات اسلامی آن چند اهمیت دارد که گفته‌اند روز ششم فروردین، که نوروز بزرگ نام داشت، کیخسرو در این روز بر هوا عروج کرد. «در این روز ایرانیان غسل می‌کنند و سبب آن این است که چون کیخسرو از جنگ با افراسیاب برگشت، در این روز به ناحیه ساوه عبور نمود و به کوهی که به ساوه مشرف است، بالا رفت و تنها خود او بدون هیچ یک از لشکریان به چشمه‌ای وارد شد و فرشته را دید و فی‌الفور مدهوش شد. ولی این کار با رسیدن بیژن پسر گودرز مصادف شد و قدری از آب چشمه بر روی کیخسرو ریخت و او را به سنگی تکیه داد و گفت ای پادشاه (ماندیش) و قریه-العین را در آنجا ساخت و نام آن را ماندیش گذاردند و کم‌کم تخفیف یافت و اندیش شد و رسم اغتسال و شست‌وشوی به این آب و دیگر آب‌های چشمه‌سارها باقی و پایدار ماندند از راه تبرک و اهل آمل در این روز به دریای خزر می‌روند و همه روز را آب‌بازی می‌کنند.» (بیرونی، ۱۳۶۳: ۳۲۹-۳۳۶)

:نتیجه

الگوی شاه – پیامبری کیخسرو در زمره الگوهای اساطیری حماسی شاهنامه است که او را از همه شهریاران نیکو خصلت اساطیری ایران ممتاز می‌سازد. پایان کار و حاصل کار او به راستی رسیدن به پایگاه انسان کامل است. بُن‌مایه‌ای که حکیم توس پیش از عصر عرفانی یا در آغاز آن، مطرح ساخته است و پایگاه کیخسرو را به پایگاه ایزدی و پیامبری ارتقا بخشیده‌ است. آنچه در فرجام زندگی پرماجرای کیخسرو اهمیت دارد، «مشی و معاملت عارفانه اوست که نخستین نمونه کامل را از این دست به دست می‌دهد. او درحالی که جهان را به اطاعت آورده و دشمنی آشکار یا نهان برایش نمانده، درست در جایی که مطابق منطق رایج آدمیان باید پس از آن همه رنج بیاساید، برخورَد و حکومتی به کام دل برانَد، در اندیشه می‌شود: مبادا قدرت فراوان وی را چون جم، ضحاک، سلم و تور و افراسیاب از راه یزدان به در کند. پس، به دنیای دل و درون پناه می‌برد… با پوزخندی بر کار جهان! آنکه جهان در مشت او باشد و آن را از دست بگذارد، اهل پایمردی و مرد راه است نه آنکه از ناداشت مُراد نمی‌رانَد… نه همسری گزیده و نه به فرزندی دلشاد بوده است.[۱۲] تنها چیزی که خواسته پالایش زندگی از عوامل آلودگی است. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۲۳) از سویی داستان سیاوش و کیخسرو در واقع بازتابی از اسطوره یکی از ایزدان در آسیای غربی (به‌ویژه بین‌النهرین) است ایزدی که شهید می‌شد و دوباره باز می‌گشت. در اساطیر سومری، این ایزد دوموزی و در اساطیر بابلی تموز نام داشت. سیاوش می‌میرد، آنگاه فرزندش، کیخسرو برمی‌گردد و با بازگشت خود به این جهان، همچون ایزد گیاهی، برکت، نعمت و استقلال می‌آورد و افراسیاب را که دیو خشکی است، از بین می‌برد و به زیر زمین می‌راند (بهار، ۱۳۸۴: ۲۲۶و ۲۶۶) کیخسرو به راستی شاخه‌ای از درخت خون سیاوش است. اکنون که کیخسرو برومند شده و به شهرِ بازمانده پدر می‌رسد، گیاهی که از خون او رُسته بود، به درختی سترگ و سربه فلک کشیده تبدیل می‌شود. (شاهنامه، ۳/ ۱۶۳-۱۶۸) فردوسی کیخسرو را «به شاخی از درختی برکنده (سیاوش) ماننده می‌کند و بی‌درنگ به توصیف گیاه معروف به «خون سیاوش» می‌پردازد. (شاهنامه، ۳/ ۱۶۷؛ حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۱) به راستی که کیخسرو از خون سیاوش روییده است و این یکی دیگر از ویژگی‌های ممتاز اوست.

فرجام کیخسرو واقعا شگفت‌آور بود، چون او در اوج نیکنامی و پُرآوازگی درحالی که فرمانروایی جهان را برعهده داشت، یکباره کنار گذاشت و راه معنوی پیمود. او که پس از مرگ افراسیاب، دیگر سالار جهان شده بود و همه شهریاران، پهلوانان و گَوان دلیر پیش او سر خم می‌کردند، از کار گیتی کناره گرفت و خود را به مراقبه و نیایش سپرد و به شکلی اسطوره‌ وش ناپدید شد. او از جاودانان بود که در پایان جهان، برای نوسازی زمین و انسان‌ها و فرشکرد سازی در روز رستاخیز بازخواهد آمد، در روزی درخشان و منور، در جهان شادمانه‌ای که آسمان به زمین خواهد پیوست.

منبع : بخارا

کتابنامه

آیدنلو، سجاد، ۱۳۸۶. از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامه‌پژوهی، مشهد: جهاد دانشگاهی .

بهار، مهرداد، ۱۳۵۷. «کنگ دژ و سیاوش‌گرد»، شاهنامه‌شناسی، مجموعه گفتارهای نخستین مجمع علمی بحث درباره شاهنامه، ۲۳ تا ۲۷ آبان ۱۳۵۶، تهران: بنیاد شاهنامه شناسی.

———–، ۱۳۷۵. پژوهشی در اساطیر ایران، ویراسته کتایون مزداپور، تهران: آگه، چ ۱، ویراست ۲.

———–، ۱۳۸۴. از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران: چشمه، چ ۴.

———–، ۱۳۸۶. جستاری در فرهنگ ایران، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران: اسطوره، چ ۲.

بیرونی، ابوریحان، ۱۳۶۳. آثارالباقیه، ترجمه اکبرداناسرشت، تهران: امیرکبیر، چ ۳.

ثعالبی، حسین بن محمد، ۱۳۷۲. شاهنامه کهن، پارسیِِ تاریخ غررالسیر، ترجمه سید محمد روحانی، مشهد: دانشگاه فردوسی.

حمیدیان، سعید، ۱۳۷۲. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: مرکز.

دوستخواه، جلیل، ۱۳۷۰. اوستا: کهن‌ترین سرودها و متن‌های ایرانی، (گزارش و پژوهش)، تهران: مروارید.

سرکاراتی، بهمن، ۱۳۷۸. سایه‌های شکار شده، گزیده مقالات فارسی، تهران: قطره.

عادل، محمدرضا، ۱۳۷۲، فرهنگ جامع نام‌های شاهنامه، تهران: صدوق.

فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۸۲، شاهنامه، برپایه چاپ مسکو، تهران: هرمس.

یاحقی، محمد جعفر، ۱۳۸۶. فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.

یارشاطر، احسان، ۱۳۶۸. «تاریخ ملی ایران»، تاریخ ایران، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، پژوهش دانشگاه کمبریج، ج ۳، ق ۱، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر.

 [۸]) اَرم به معنای بازوست و اصطلاحا به بندهایی اطلاق می­شده است که چادر و خیمه را به میخ­‌های اطراف پیوند می­‌دهد.

[۹]) {وای} در پهلوی : way، اوستا: vayu / vayav به معنای فضا و نیز نام ایزد جنگ است. واژه دروای و اندروای در فارسی با این واژه مربوط است. در ادبیات جدیدتر زرتشتی، وای به دو موجود هرمزدی و اهریمنی تقسیم می‌­شود که وای نیک یا رام، و وای بد یا استویهاد نام دارند. فضای میان جهان روشنی و تاریکی به این دو وای تعلق دارد وای نیک را وای درنگ خدای نیز خوانند. رک. بهار، ۱۳۷۵: ۴۰.

[۱۰]) این نکته مربوط به زمین کیخسرو به دژ بهمن و گرفتن آن است. در این سفر، چنان­که در بالا ذکر کردیم، گیو پهلوان همراه او بود. رک. شاهنامه، ۳/۷۵۸ به بعد. نیز رک. بهار، ۱۳۷۵: ۲۸۹، یادداشت ۱۲.

[۱۱]) درباره فرضیه بن‌­مایه‌­های سامی-تورانی جام گیتی­‌نما و نیز ترکیب جام کیخسرو پس از شاهنامه در ادب فارسی از جمله در منظومه­‌های پهلوانی پیرو فردوسی (مانند بهمن­‌نامه و کوش‌­نامه رک. سجاد آیدنلو، «جام کیخسرو و جمشید» در اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامه پژوهی، مشهد، ۱۳۸۶: ۱۲۵-۱۴۴.

[۱۲]) هرچند خاطره پسری از کیخسرو به نام آخرورَ Axrura که عنوان کوی نداشته، در یادها مانده است. رک. سرکاراتی ۱۳۷۸: ۷۷

Published by:

Piruzan

Siehe! Ich bin meiner Weisheit überdrüssig, wie die Biene, die des Honigs zuviel gesammelt hat, ich bedarf der Hände, die sich ausstrecken. Ich möchte verschenken und austeilen, bis die Weisen unter den Menschen wieder einmal ihrer Torheit und die Armen wieder einmal ihres Reichtums froh geworden sind. Dazu muss ich in die Tiefe steigen: wie du des Abends tust, wenn du hinter das Meer gehst und noch der Unterwelt Licht bringst, du überreiches Gestirn!

Katgeorien هویت ملی, ایران, ادبیات, تاریخHinterlasse einen Kommentar

Kommentar verfassen

Trage deine Daten unten ein oder klicke ein Icon um dich einzuloggen:

WordPress.com-Logo

Du kommentierst mit Deinem WordPress.com-Konto. Abmelden /  Ändern )

Twitter-Bild

Du kommentierst mit Deinem Twitter-Konto. Abmelden /  Ändern )

Facebook-Foto

Du kommentierst mit Deinem Facebook-Konto. Abmelden /  Ändern )

Verbinde mit %s