یا ما معنی قهرمان را نمی فهمیم یا اینها قهرمان نیستند. اگر دومی درست است، باید از جامعه شناسان ایرانی پرسید چه بر سرمان آمده که دوست داریم از کسانی قهرمان بسازیم که «خوب مبارزه کرده اند» و نه کسانی که «برای آبادانی ایران خوب خدمت کرده اند». یونس، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ خورشیدی در رشت به دنیا آمد. او پس از فراگیری صرف و نحو و مقدمات علوم دینی دست از ادامه تحصیل کشید و در ناآرامی های منتهی به سرنگونی حکومت قاجار وارد فعالیت های سیاسی شد. در تاریخ آمده است که میرزاکوچک خان هوادار مشروطه بود و زمانی که محمدعلی شاه قاجار با پشتیبانی روسیه پارلمان را به توپ بست و تعدادی از مشروطه خواهان را دستگیر کرد، میرزا کوچک خان تصمیم گرفت به نیروهای «ستارخان» و «حاج باباخان اردبیلی» بپیوندد، اما بدلیل بیماری از این کار منصرف شد. اندکی بعد او مجروح شد و برای درمان به «باکو» و «تفلیس» در خاک روسیه سفرکرد. سپس در حمله نیروهای شمال به تهران تحت فرماندهی محمد ولی خان تنکابنی (معروف به «سپهدار اعظم») شرکت نمود. سپهدار اعظم در زمان ناصرالدین شاه گمرک گیلان را که بواسطه دادوستد فراوان با روس ها ثروتمندترین گمرک ایران بود در اختیار گرفت. مظفرالدین شاه وی را به سمت وزیر گمرک ایران منصوب کرد و مدتی هم حاکم گیلان بود. اواخر حکومت محمدعلی شاه روابط وی (محمد ولی خان) با دربار تیره شد و پادشاه قاجار در تلگراف حکم عزل سپهدار اعظم، او را «نمک به حرام» نامید و گفت که املاکش را «خالصه» خواهد نمود. سپهدار اعظم هم در پاسخ، پایان خدمت به دربار قاجار را «خروج از ننگ» نامید و گفت که هیچکس قدرت دخالت در املاک او را نخواهد داشت. پس از فتح تهران، سپهدار اعظم به نخست وزیری برگزیده شد و فرمانده نیروهای بختیاری هم که از جنوب به تهران یورش برده بود، منصبی بدست آورد. محمدعلی شاه هم پس از تحصن در سفارت روسیه، از پادشاهی خلع و احمدشاه جایگزین وی شد. میرزا کوچک خان، به هر دلیلی، به گیلان بازگشت و به تقویت نیروهای جنگلی پرداخت. فرمانده نیروهای او سرگرد آلمانی فون پاشن بود. فون پاشن پس از آنکه بوسیله جنگلی ها از زندان انگلیسی ها در رشت آزاد شد، به نهضت جنگل پیوست. روس ها و انگلیسی ها ابتدا درگیری هایی با او داشتند، اما در نهایت این روس ها بودند که با میرزاکوچک خان تفاهم کردند. جنگلی ها رسما تاسیس «جمهوری سوسیالیستی گیلان» را اعلام کردند و تفاهم نامه ای هم با روس ها امضا نمودند. چند بند نخست این تفاهم نامه شامل تعهد روس ها به عدم دخالت در امور کشور بود. اما بندهای پنج تا نه این پیمان بسیار شایان توجه است:
۵. عدم ورود هیچ قشونی از شوروی به ایران بدون اجازه و تصویب حكومت انقلابی گیلان زاید بر قوای موجود
۶. قبول مخارج این قشون توسط جمهوری گیلان
۷. تسلیم هر مقدار مهمات و اسلحه كه از شوروی خواسته شود، در مقابل پرداخت قیمت
۸. تحویل كالاهای بازرگانان ایران كه در بادكوبه ضبط شده، به حكومت جمهوری گیلان
۹. واگذاری كلیه موسسات تجارتی روسیه در ایران به حكومت جمهوری گیلان
از این پس «میرزا کوچک خان جنگلی» که زمانی هوادار مشروطه و مبارز علیه سلطه بیگانگان بود (با هر معیاری که بسنجید) به مبلغ تمام عیار روس ها تبدیل می شود. او حتی سعدالله درویش را بعنوان نماینده خود برای ترویج انقلاب سرخ در مازندران منصوب می کند:
میرزا کوچک خان حتی با ائتلاف ارتش سرخ، دست به تشکيل «شوراي انقلاب» زد. اعضاي اين شورا عبارت بودند از: خود ميرزا کوچک خان، کاژانف فرمانده قواي شوروي در ايران، کامران آقايف عضو حزب عدالت باکو (در روسیه)، احسانالله خان دوستدار، گائوک آلماني با نام هوشنگ، ميرصالح مظفرزاده، حسن آلياني معينالرعايا و کارگاتيلي با نام ايراني شاپور. حتی زمانی که میرزا کوچک خان بدلیل مخالفت با ایدئولوژی کمونیسم از مقام دولتی خود در جمهوری گیلان (!) خلع شد، ملتمسانه نامه ای به «لنین» نوشت و از خدمات خود به سوسیالیسم و مبارزه با رقیب روس ها (انگلستان) سخن گفت. بخشی از نامه میرزا کوچک به لنین را مصالعه کنید:
… پيش از ورود ارتش سرخ به انزلي، من و همکارانم در جنگلهاي گيلان به ضد مظالم انگليس و دولت سرمايهداري ايران ميجنگيديم و تنها قدرت واقعي و ذيصلاح ما بوديم که توانستيم مافوق تصور، به نام آزادي ايران، پرچم سرخ را برافرازيم و به تمام جهان آرزوي آزاد شدنمان را از قيود سرمايهداري اعلان کنيم…. پروپاگاندهاي اشتراکي [= تبليغات کمونيستي] در ايران، عملاً تاثيرات سوء ميبخشد، زيرا پروپاگاندچيها از شناسايي تمايلات ملت ايران عاجزند. من به نمايندگان شما در موقعش گفتم که ملت ايران حاضر نيست، برنامه و روش بالشويزم را قبول کند، زيرا اين کار عملي نيست و ملت را به طرف دشمن سوق ميدهد. نمايندگان شما با من هم عقيده شده، از سياست من پيروي کردند، زيرا تشخيص دادند که فقط با اتخاذ اين سياست است که ميتواند ما را به وصول به مقاصدمان در شرق کامياب سازد و نيز با تعقيب همين سياست که تسلط انگلستان از شرق، دور و نفوذ شاه محو ميشود…
در سال ۱۹۲۱ میلادی روس ها و انگلیسی ها بر سر منافع خود در ایران به تفاهم می رسند. براساس یکی از بندهای پیمانی که در این سال در لندن میان دو کشور امضا شد روسیه می بایست نیروهای خود از شمال ایران را خارج کند. در اینجا بود که روس ها ناچار به قربانی کردن هم پیمان خود شدند و دست از پشتیبانی وی کشیدند. درست در همین زمان بود که رضاخان سردارسپه در ایران به قدرت رسید و توانست جمهوری سوسیالیستی گیلان و نهضت جنگل را سرکوب کند.
پروردگارا! آیا کسی که در گوشه ای از کشور من «ایران» بنام یکی از استان ها، جمهوری خودمختار تاسیس کند قهرمان ملی است؟ اگر اینچنین است، پس بر او حرجی نیست که برای مشارکت در قدرت، با رهبر کشوری دیگر مکاتبه کند.