یکی از جدی ترین مسائل خرافاتی موجود در جامعه، اعتقاد شدید مردم به حضور و نظارت مُردگان در زندگانی شان و همچنین درخواست و انتظار کمک، دستگیری و راهگشایی از سوی کسانیست که صدها سال از مرگشان می گذرد و حتی استخوانهای شان نیز پودر و نابود شده اند! رابطه قبر و قبرستان با ایرانیان، چون رابطه ماهی با آب است و همانگونه که ماهی بدون آب خفه شده و می میرد، ایرانی خرافاتی و فرهنگ باخته و بیخرد نیز، اگر سالی چندین بار قبر گدای سامرا و یا حسن و حسین و علی را نبیند، نابود گشته و پایه های زندکانی خفت بارش ویران می گردد. براستی کدام عقل سالمی از کسانی که صد ها سال پیش مُرده اند انتظار کمک و راهگشایی در زندگی را دارد؟ آیا به جز انسانهای تنبل، بی استعداد، نا امید، خرافاتی و بیسواد، افراد دیگری برای حل شدن مشکلات زندگیشان مجلس روضه خوانی راه انداخته و از حسن و حسین و فاطمه ای که قرنهاست مُرده اند، درخواست کمک می کنند؟ انسان تا زنده است و نفس می کشد باید تلاش کرده و بر پای خود ایستاده و در چهارچوب زندگی زمینی و کردار انسان فانی و با قطع کردن دست ما بعد الطبیعه از زندگانی اش، سعی کند تا بر مشکلات و سختی های زندگی اش فائق آمده و راهی برای یافتن آسایش، آرامش و رفاه و امنیت در زندگی بیابد.
توسل به اموات نشانه نادانی یک ملت است
توسل به اموات و باور داشتن به حضور مُردگان و قدرتهای غیر طبیعی و خارق العاده ایشان برای رها نمودن مردمان از چنگال فقر، بدبختی و درماندگی، حکایت از نهایت بیچارگی، بینوایی، کم فهمی و کم سوادی یک جامعه ناامید و بی آینده دارد. براستی فردی که قرنها پیش کشته شده، چگونه می تواند مشکلات افراد زنده را صدها سال پس از مرگش، حل کند؟ البته از جامعه ای که زندگانش مُردگانی متحرکند و کمترین حرکت و خیزشی برای پیشرفت از آنان سر نمی زند و در لابه لای برگه های تاریخ گیر کرده و همواره در حال پَسرفت و عقب گردند، بیش از این نیز انتظار نمی رود. هر مملکتی که اداره اش به دست یک مُشت آخوند بی سواد و فرومایه و خرافات گستر افتاده باشد، به سرای مُردگان تبدیل خواهد شد. روضه خوان های حاکم بر ایران زمین، با گسترش خرافات و خوراندن دروغ و مهملات دینی به مردمان و شستشوی مغزی کودکان، نوجوانان و جوانان؛ ملت را از زندگی زمینی و انسانی روی گردان کرده و تمام حواس شان را متوجه مابعدالطبیعه و دنیای پس از مرگ می کنند و مردم را به سکوت، صبر، قناعت و پیروی از ولایت فقیه، برای صاحب کاخ و حوری و شراب شدن در بهشت الله، فرا می خوانند. مردم خردباخته نیز به دلیل نداشتن کمترین امیدی به آینده، دست از تلاش و کوشش برای تغییر وضعیت موجود برداشته و خودشان را تسلیم سرنوشت و تقدیری که آخوند برای شان ترسیم نموده، کرده اند و کمترین اقدامی برای رهایی از این شرایط اسفبار و رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی، ازشان سر نمی زند.
می توان گفت ملت ایران که اسیر جادوی آخوند و خرافات مذهبی گشته و در عالم هپروت به سر می برند و به جای دست گذاشتن بر زانوان خود و قد علم کردن، دست بر ضریح و بارگاه امامزاده کشیده و از مُردگان طلب کمک می نمایند، خود مُردگانی متحرک و بی آینده اند و زندگی در چنان جامعه ای، با خوابیدن در یک قبر هیچ تفاونی ندارد. تا زمانی که ایرانیان نه به خود و توانایی ها و استعداد های شان، بلکه به قدرت استخوانهای پوسیده اموات چند صد ساله باور دارند و از مُردگان تازی، انتظار راهگشایی داشته و پیش از انجام هر کاری، سر کتاب باز کرده و ساعت دیده و فال می گیرند، ایران همچون امروز، بسان قبرستانی بزرگ و بی انتها باقی خواهد ماند.
حسین ابن علی، قاتل ایرانیان بود
ملتی که فرهنگ و تاریخ خود را از یاد ببرد و از قاتلان و دزدان سرزمینش، قهرمان و اسطوره بسازد و در سالروز کشته شدن یکی از کسانی که تا به گردن، به خون اجدادشان آلوده است، بر سر و صورت بزند و گل بر سر خود بمالد و عزاداری کند، براستی که شایسته حکومت دیکتاتوری و خونخواری صدها بار بد تر از رژیم کنونی است. بارها گفته ایم، باز هم اعلام می کنیم تا زمانی که ایرانی، هویت از دست رفته اش را پس نگیرد و به اصل خویش باز نگردد، آخوند بر ما سوار خواهد بود؛ چرا که حربه و روش آخوند استفاده از خرافات و تقدسات دروغین اسلام است و چه کسی می تواند در مهمل بافی به جنگ آخوند برود؟ آن ها سالیان درازی درس فقه می خوانند تا تقدس زایی کنند. آن ها پول می گیرند تا مزخرف ببافند و وظیفه ملی ما روشنگری و برملا کردن دروغ های این جماعت مفتخور و تن پرور است. هر ساله به مدّت ده روز بیشتر ایرانیان، برای کسی که سرزمین مادریشان را غارت کرده و گردن پدرانشان را زده و نوامیسشان را به زور شمشیر با خود برده و به کنیزی و روسپیگری وادار نموده است، عزاداری می کنند و سینه و زنجیر و قمه می زنند که فرمانده لشگر خونخوار اسلام که بسیاری از مردمان بی گناه ایرانی را از دم تیغ گذرانده است، در آن روزها توسط فامیل خود، یزید، بر سر تصاحب قدرت، به قتل رسیده است.
شرایطِ صُلحِ حَسن با معاویه و سَهم حسین از این قَرارداد
– آنچه در بیت المالِ کوفه هَست به حَسن تعلق گیرد و همچنین خَراجِ شهر دارابگرد (از شهرهای ایران) متعلق به حسن شود. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفخه ۲۷۱۵) – هر سال مبلغ دو میلیون درهم نیز به حسین پرداخت شود. (اخبارالطوال ، صفحه ۲۴۱) – مقرری حسن و حسین در زمان عُمر سالیانه ۵ هزار درهم بود که در زمان خلافتِ مُعاویه به سالی یک میلیون درهم (معادل ۴ هزار کیلو نقره) رسید. (تاریخ تمدن اسلام ، جلد ۴ ، صفحه ۸۸)
رابطه حَسن و حُسین با مُعاویه پَس از صُلح
– دَر سَفرهایِ مُعاویه به مکه و مدینه حسن و حسین از نُخستین کسانی بودند که به پیشوازِ مُعاویه می شتافتند و معاویه را در آغوش می گرفتند. (اخبار الطوال،صفحه ۲۴۳) (روضه الصفا ، جلد ۳ ، صفحه ۸۰ . ۸۳ ) – رابطه حُسین با معاویه به شکلی بود که در سالِ ۴۹ هجرت به فَرمانِ مُعاویه دَر جَنگِ قسطنطنیه شرکت کرد. (زندگانی امام حُسین، صفحه ۱۲۲) – حُسین در نامه ای که به معاویه نوشت تأکید کَرد که مَن خواهان مقابله و جنگ با تو نیستم و یه یارانش فَرمود: “تا زَمانی که مُعاویه زنده است، باید خانه نشینی را پیشه خود سازید. (اخبار الطوال، صفخه ۲۴۴) (روضه الصفا، جلد ۳ ، صفحه ۱۵)
قُدرت طلبی خاندانِ بَنی هاشم
پَس از اینکه عَلی ابن ابیطالب، به دَلیل عَدمِ داشتنِ لیاقت، کفایت و شایستگی کافی کنار گذاشته شد و مُعاویه رویِ کار آمد و حکومت دودمان بنی امیه پایه ریزی شُد، همواره چَشم بَنی هاشم به دُنبالِ بازپَس گیری قُدرت و نابود کردن بنی امیه بود. اما حَسنِ اِبن عَلی مزه پول بادآورده و ثروت زیاد را به رویِ تَخت نشستن و حُکم راندن ترجیح می داد و بنابراین با دریافت رشوه های کلان و حقوق ماهیانه از بیت المال و از دَستِ معاویه، دَهانش را بَست و مشغول عیش و نوش و زندگانی اش شد؛ البته حسین ابن علی نیز به هنگامِ خلافیت معاویه، سربازِ مطیعِ خلیفه و جیره خوار حکومت بنی امیه بود. از آنچه گفته شَد نتیجه میگیریم که تنها جنگ و دعوای میان بَنی هاشم و بنی امیه، جنگ بَر سر قدرت بوده و این لذت به قدرت رسیدن و حکمرانی کردن بود که حُسین را روانه کربلا ساخت و تمامی روایات و قصه های مربوط به آزادی خواهی حُسین، خیالی، دروغین و زاییده پندارهای پوسیده روحانیون شیعه است.
سقوط فرهنگی ایرانیان
به راستی ما چه ملّت فرهنگ باخته و جهل زده ای هستیم؟! در کجای دنیا کسی برای قاتلین اجداد و ویران کنندگان سرزمینش عزاداری می کند که ما همچین عمل بیهوده و شرم آوری را انجام می دهیم؟ آیا مردمان هند، روز درگذشت نادر شاه افشار را روز عزای ملّی اعلام می کنند که ما روز کشته شدن حسین ابن علی را روز گریه و زاری و ماتم کرده ایم؟ آیا یهودیان جهان روز خودکشی هیتلر را به سوگواری می نشینند که ما باید برای حسین، یا علی عزاداری کنیم؟! حُسین برای رسیدن به قُدرت حاضر شُد تا تمامی عزیزانش را به کامِ مرگ کشانده و یکایکشان را از دَمِ تیغ بگذراند؛ حُسین به خاطر خود و تکیه زدن بر تختِ خلافت، زمینه کُشتار خود و یارانش را فَراهم آورد و به گورستان تاریخ پیوست؛ حال چه چیز و کدام نقطه از حرکت حسین انقلابی و برای رسیدن به آزادی بوده که امروزه سرورِ آزادیخواهانِ جهان، می خوانندَش؟ حُسین با اینکه سپاهیانِ بیشمارِ یزید را دید و می دانست که کمترین شانسی در برابر آنان ندارد و تمامی یاران و اعضایِ خانواده اش هلاک خواهند شد، باز هم به یاغی گری پایان نداد و با یکدندگی و دیوانگی مَحض، علیه سپاهِ یزید، شمشیر از نیام کشیده و به مبارزه پَرداخت! آیا حسین پدَر، همسَر، برادَر، عمو، دوست و یا پیشوایِ نمونه ای بوده است؟ کدام پیشوایِ با شعور و با منطق و دارای قدرتِ تفکر بدور از تعصب حاضر است تمامی پیروانش را به خاطر به قدرت رسیدنِ شخصِ خود، روانه گورستان کُند؟ آیا حسین از نظر عقلی سالم بود؟ بدون شک خیر! یک انسانِ عاقل که از سلامتِ فکری برخوردار است، هرگز با هفتاد نَفر به جنگِ هزاران نَفر نمی رود! حسین در یک کلام، دیوانه ای بود که عشقِ رسیدن به قُدرت، چشمانش را کور و خردش را از وی گرفته بود! حسین سَببِ به خاک و خون کشیده شدن یاران و خانواده اش گشت تا بلکه بتواند به قُدرت رسیده و خلافت را به دستِ خاندانِ بنی هاشم باز گردانَد! حُسین ابن علی به اندازه فَهمِ یک گاو از دانشِ فیزیک کوانتوم، با آزادگی و آزادی خواهی بیگانه است؛ حسین نه سرور آزادگان جهان است و نه حتی شخصیتی لایق احترام! او آدمکی است اسیرِ عشقِ به قُدرت رسیدن که در این راه تمامی یاران و اعضای خانواده اش را قُربانی نمود. بیایید این حقیقت تاریخی را به کودکان مان آموزش دهیم و این بُتی که از حُسین ساخته شده است را به عمیقترین شکل ممکن شکسته و ویران سازیم! باشد که روزی تمامی ایرانیان به ماهیت راستین حُسین پِی بُرده و به این سوگواری های هر ساله شَرم آور، پایان دهند.
جنایات حسین در حق ایرانیان
حال توجه شما خوانندگان گرامی را، به یک رخداد تاریخی و جنایت فراموش نشدنی علیه ایرانیان، که متاسفانه نام اسطوره شیعیان ایران در میانشان می درخشد، جلب می کنم. در تاریخ طبری، جنایتی که علیه مردم گرگان صورت گرفته است، بدین صورت به نگارش در آمده است: “سعید ابن عاص لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند، سپس صد هزار درهم خراج و گاه دویست هزار درهم خراج به اعراب میدادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و از اسلام گریزان شدند. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد. “سعید ابن عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار (امان) خواستند، به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد، لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر – عبدالله پسر عباس – عبدالله پسر زیبر – حسن ابن علی ( امام حسن) – حسین ابن علی (امام حسین) در راس لشگر اسلام قرار داشتند. (تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ی ۲۱۱۶). تا کنون هیچ منبع و ماخذ و سند معتبری از طرف دوستان مسلمان و شیعه دال بر رد این جنایت و حضور نداشتن حسین ابن علی و حسن ابن علی در آن کشتار، ارائه نشده است ولی تحلیل های بسیاری از سر تعصب و برای ماله کشی بر این جنایت تاریخی نوشته شده که حتّی ارزش تامّل کردن نیز ندارند. نگارنده، برای دوستانی که ادّعا دارند طبری با خاندان علی مشکل شخصی داشته است و سعی کرده که چهره آنان را به دروغ مخدوش کند، چند منبع دیگر که صحت و درستی این اتفاق ناگوار را تایید می کنند را نیز، در پایین یادآور می شود.
” فتوح البلدان نوشته احمد ابن یحیی بلاذری صفحه ۳۰۳: عثمان در سال ۲۹ هجری سعید بن عاص را والی کوفه کرد و عبدالله بن عامر کریز را والی بصره. مرزبان طوس به این دو نفر نوشت و آنها را به خراسان دعوت کرد که هر کدام فاتح شدند مالک آنجا شناخته شوند. هر دو نفر حرکت کردند. عبدالله از او پیشی گرفت و سعید بسوی طبرستان رفت که آنجا را فتح کند و در سپاه او حسن و حسین، هر دو بودند.” “فتوح البلدان نوشته ابن فقیه، صفحه ۱۵۲: مردم گیلان و طبرستان و دیلمستان سال ها در برابر هجوم سپاهیان اسلام پایداری و مقاومت کردند و در حقیقت٬ اعراب مسلمان هیچگاه نتوانستند گیلان و طبرستان و دیلمستان را تصرف نمایند. در زمان عثمان اعراب برای فتح طبرستان تلاش بسیار کردند و سعید بن عاص بدستور عثمان بسوی طبرستان روانه شد. در این یورش، حسن و حسین ( فرزندان حضرت علی) نیز با سعید بن عاص همراه بودند.”
زین العابدین رهنما در کتاب زندگانی امام حسین جلد دوم – فصل سوم آورده است: در سال سی ام هجری یعنی هفت سال پس از خلافتش (عثمان) آن فرمانده ماجراجوی عرب (سعید بن عاص) را با نیروی تازه نفس از کوفه بسوی طبرستان فرستاد. دو فرزند علی، امام حسن و امام حسین هم به سمت مجاهدان اسلامی که این جهاد برای خاندان مسلمان وظیفه و شعاری به شمار میامد زیر دست این فرمانده اموی حرکت کردند. این نیروی تازه نفس بحدود طبرستان رسید و نخستین دژ مستحکم و قلعه ناگشودنی آن برخورد کرد و سعید بن عاص دانست که تصرف این دژ ناممکن است. سعید هیأتی را به قلعه فرستاد و تقاضای صلح و تادیه جزیه نمود. پس از گفتگوی بسیار اسپهبد قلعه برای جلوگیری از خونریزی پیشنهاد صلح او را پذیرفت بشرط اینکه نیروی تازیان به مردم قلعه و دفاع کنندگان این دژ آسیبی نرسانند. این شرط پذیرفته شد و اسپهبد نامبرده دستور گشودن دروازه های کوه پیکر قلعه را داد. هنگام باز شدن دروازه بزرگ قلعه که چندین گز طول و عرضش بود و با کبکبه و وقاری آهسته آهسته روی پایه های قطور آهنی میچرخید و باز میشد عربها به تماشای آن ایستاده و حیرت زده بودند. سعید بن عاص فرمانده عرب با تمام نیروی خود درون قلعه آمد و مطابق نقشه ای که قبلا طرح ریزی کرده بودند دستور داد بیدرنگ نقاط بلند و سخت قلعه را اشغال کنند و نیروی ایران را خلع سلاح نمایند. فردای آن روز یکایک مدافعان قلعه را گرفت، بعضی را در زنجیر نگاه داشت و بیشتر آنها را کشت. کشتاری بیرحمانه در قلعه انجام داد.
سخن پایانی
دوستان این ها حقایقی تلخ و غیر قابل انکار است، حال به وجدان خود رجوع کنید و بیاندیشید که چگونه شما به ستایش چنین جنایتکاری که آنچنان وحشیانه مردمان گرگان و شمال ایران را، به خاک و خون کشیده است، می پردازید؟ پس چه بلایی بر سر حس میهن پرستی و عرق ملی تان آمده است؟ بی تردید عنوان این مقاله خونِ بسیاری از شیعیانِ خردباخته مرتضی علی را به جوش آورده و ایشان را به قَدری پریشان ساخته که یا شخصَا خواهان کُشتنِ نگارنده اند و یا آرزوی به هلاکت رسیدنش را کرده و از صمیم قلب خواستارِ هر چه زودتر “از صحنه روزگار مَحو شدن” نویسنده این نگاشته، به دست الله مدینه و پیروانش می باشند. نگارنده با آگاهی کامل از پیامدِ نگاشتن چنین مقاله تابو شِکن و خُرافات ستیزی که بدونِ شَک به قیمتِ جانَش تمام خواهد شد، این نگاشته مُستَنَد و تحقیقی را به عِشقِ کودکان ایران زمین و نسل های آینده آن مرز و بوم نوشته و آن را پیشکش به پیشگاهِ ملتِ شریف و آزادی خواه ایران می کُند تا به قول زنده یاد کَسروی: “بخوانند و داوَری کنند …” اُمید است که اینگونه مقالات روشنگرانه که در راستایِ خردگرایی و خرافات ستیزی نگاشته می شوند، چراغِ راهی شَوند برای آیندگانِ آن سَرزمینِ نازنین تا روزی از راه رسَد که مامِ میهن دیگر شاهد اسیر شُدنِ فَرزندانش در دامِ دین و روحانیون نباشد.
سیروس پارسا